هابرماس؛ تعصب یا تئوری/ یادداشت لاریجانی درباره موضع هابرماس راجع به جنگ غزه
اقتصاد ایران: محمدجواد لاریجانی در نقد بیانیه یورگن هابرماس و همراهان دربارۀ جنگ غزه نوشت: هابرماس در بیانیه خود هیچ اشارهای به حقوق طرف مقابل صهیونیستها، یعنی مردم فلسطین و غزّه مظلوم ندارد و ظاهراً در این صحنه فقط یک بازیگر محور بحث است!
ﺑﻪ ﮔﺰارش ﺧﺒﺮﮔﺰاری اﻗﺘﺼﺎداﯾﺮان
به گزارش خبرگزاری تسنیم، محمدجواد لاریجانی رئیس پژوهشگاه دانشهای بنیادی در یادداشتی اختصاصی برای خبرگزاری تسنیم در نقد "بیانیۀ یورگن هابرماس و همراهان دربارۀ جنگ غزه" نوشت:
مطلب اول: یهودیان در هر کجا که باشند حق زندگی راحت و بدون دغدغه و تعرض را دارند و این یک "ارزش بنیادی" است. (در غرب و خصوصاً در آلمان)
مطلب دوم: کشور اسرائیل (و نظام صهیونیستی آن) باید همواره امنیتِ تضمینشده داشته و از هر تعرّضی مصون باشد و این امر هم یک ارزش سیاسی ـ اجتماعی بنیادی است. (در غرب و خصوصاً در آلمان)
مطلب سوم: اتهام نسلکشی به رژیم صهیونیستی، اتهامی خارج از موازین قابل دفاع قضاوت است؛ زیرا عمل "نسلکشی" نیاز به "نیّت" مقدم بر اقدام دارد؛ در حالی که هدف رژیم صهیونی، صرفاً دفاع از خود است و کشته شدن مردم غیرنظامی صرفاً حادثه و اتفاقی خارج از مقصد حکومتِ صهیونی بوده و میباشد.
دولت صهیونی مکرراً اعتراف کرده است که نیروهای مسلح حماس در تونلهای زیرزمینی مستقرند و تحرک نظامی دارند و لذا هدف بمباران قرار نمیگیرند و این مردم بیگناه، زن، کودک و پیر و جوان هستند که آماج حملات کور آنها قرار میگیرند، بهعلاوه، دولت صهیونی رسماً اعلام کرده است که قصد کوچاندنِ اجباری مردم غزّه را دارد و با فشارِ بمبارانهای وسیع و قتلعام فجیع و بستن راه وصول آب، غذا، دارو، سوخت و سایر مایحتاج ضروری حیات میخواهد آنان را از سرزمین خودشان آواره کند.
چگونه میتوان با این همه قرائن روشن، جنایات فجیع و باورنکردنی صهیونیستها را فارغ از نیّت نسلکشی دانست؟! هابرماس در آثار خود (خصوصاً درباره اَفعال ارتباطی و مباحثهای و...) درباره دسترسی به فکر دیگران (و توانمندی بازسازی هسته درونی ـ نفسانی اَفعال ارادی)، آراء جالبی دارد؛ و فرض "عدم قصدیّت نسلکشی" برای اَعمال متکرر، مستمر و تمهیدشده رژیم صهیونی با هیچ یک از آن موازین، قابل توجیه نمیباشد!
بهنظر من آنچه به نمایش گذاشته شده است، "نژادپرستی"، خودبرترپنداریِ تاریخی آلمانی بهنحو روشن و درجه اعلی میباشد. از سیاستمداران غربی هیچ چیز بعید نیست، ولی از فیلسوفی که در "ساحل چپ" و "مردممحور" تفکر غربی لنگر انداخته، نمایش این هیئت فکری بسیار جدّی و برای دیگران ـ خصوصاً روشنفکران جهان اسلام ـ آموزنده است.
سؤال مهم این است: ادعاها و مواضع اعلامشده از سوی وی، در طرفداری از رژیم صهیونی و توجیه نسلکشی و جنایات وسیع آنان علیه فلسطین مظلوم ـ چه قبل از هفت اکتبر و چه بعد از آن ـ آیا از مبانی فکری وی ناشی میشود یا صرفاً یک نظر متعصّبانه شخصی در طرفداری از صهیونیستها و رژیم غاصب است؟ اگر دومی باشد، مسئله اهمیتی ندارد و در دنیای غرب، متعصّبانِ کاسب فراوان یافت میشوند؛ اما اگر مواضع هابرماس منبعث از مبانی فلسفی وی باشد، مسئله بسیار مهمّ و جالب و امروزین است و درواقع میدانی برای پردهبرداری از مبانی فکری ـ نظری لیبرالیسمِ معاصر و خصوصاً نحله مدّعی مردمی بودن است.
بهنظر من همین احتمال درست است و هابرماس با مبانی تئوریکِ خود، به این نتایج تاریک و خطرناک رسیده است، خصوصاً توجه شود به اینکه وی از آن دسته از متفکران غربی است که قویّاً پیاده کردن مبانی تئوریک را به مسائل مستحدثه اجتماعی ـ سیاسی ضروری میداند و آن را یک محک جدّی برای قدرت تئوری و تناسب آن میداند و مجموعه مقالاتی که درباره "ظهور محافظهکاری جدید" در آمریکا و اروپا نوشته است به این امر صراحت دارد.
(یک): فهم ما از حقایق عالم، چه آنها که در حوزه نظری هستند و بهصورت گزارههایی درصدد بیان واقعیت میباشند و چه آنها که مربوط به حوزه "عمل ارادی" میباشند و درصدد بیان "فعل موجه" هستند، هر دو قابل هستند که بر مبنای محکم و خصوصاً جهانشمول استوار شوند.
(دو). در مقابل عمده فلاسفه تحلیلی که ملاک درستی در قضایا را کاملاً با ملاک توجیه افعال (ارزشهای اخلاقی) متمایز میدانند و انحلال یکی به دیگری را قبول ندارند، هابرماس معتقد است که به مبنائی دست پیدا کرده است که هر دو زمینه درستی (صدق) در گزارهها و توجیه افعال (در ارزشها) را جوابگوست، و آن اعتقاد و ایمان به توان عظیم "نقادّی و مباحثه اصولی" در کشف حقائق نظری و عملی (تئوری و پراکسیس) است، و از همه مهمتر: به ما ملاکهای جهانشمول و فارغ از سرزمین، فرهنگ، نژاد و جنسّیت به دست میدهد.
(سه). هابرماس قاعده اساسی تشخیص توجیه اخلاقی ـ ارزشی افعال را چنین بیان میکند: (ترجمه از من است)
"قاعده اخلاقی منطوی در تئوری اخلاق مباحثهای که همه مبانی ارزشی عقلمحور، "جهانشمولمحور" و "ساختارمحور" از آن قابل استنتاج است:
برای اینکه یک مبنای ارزشی ـ نورم عملی ـ قابل قبول باشد باید انتظار داشت که نتایج و آثار جانبیِ مراعات عمومیِ آن برای منافع ویژه تک تک افراد که در معرض تأثیر اِعمال آن امر هستند بهنحوی باشد که همه آن را آزادانه بپذیرند."
میتوان گفت اساس تئوری اخلاقی هابرماس بر "اجماع" منبعث از بحث نقادانه و مباحثه جامعالاطراف استوار است؛ و مانند سایر متفکرین سکولار غربی دوران معاصر، دنبال پایههای "جعلی" (قراردادی) برای معیارهای اخلاقی میباشد، البته مدارس مختلفی در این زمینه ظاهر شده است؛ مانند: "مشی قرارداد اجتماعی" در نظریه جان رالز؛ اخلاق طبیعی و نفع سرجمع و امثال اینها که هابرماس همه را ردّ میکند!
حال مسئله اجماع، قطع نظر از عملی بودن آن، چرا باید پایه توجیه یک ارزش اخلاقی باشد خود مهمترین چالش این بحث است. هابرماس در توجیه نظر خود مدّعی است که مباحثه و نقادی مورد اشاره و استناد وی دارای قواعد مهمّی است که رعایت آنها در طول بحث خود "معقول بودنِ" پایبندی به آن ارزشها را اثبات مینماید، مثلاً: صداقت در بحث، استقبال از شنیدن حرفهای دیگران، احترام به نظرات دیگران و محاسبه و ارزیابی عادلانه و منصفانه از مواضع خود. هابرماس با توجه به اهمیت این بحث، دومین اصل اساسی "تئوری اخلاق مباحثه"، را چنین بیان میکند: (ترجمه از من است)
"هر مبنای ارزشیِ (نورم) موّجه، حتماً تأیید همه اطراف قضیّه را بههمراه دارد، بهشرط اینکه آنان در مباحثه عملی (نقد و بررسی) مربوط به آن شرکت کرده باشند."
البتّه من، بخشی از دستپاچگی غرب از مسئولین سیاسی گرفته تا متفکّرین آنها را، بر اساس همان مبانی هابرماس میفهمم: خطر ظهور اجماع مقبول علیه پروژه صهیونیسم غرب است و این امر معادل انحلال کامل پروژه در میدان عمل سیاسی و ارزیابی اخلاقی اجماعی میباشد.
انتهای پیام/+