تصویری ماندگار از بیعتی جاودانه /چند شاخه گل تقدیم به قهرمان خانواده
اقتصاد ایران: روز نوزدهم بهمن روز بیعت نیروی هوایی با رهبر عزیزشان بود. امامی که به فرماندهی او و به رسم ولایتمداری و ولایت پذیری از او، شانه به شانه ایستادند و در یک حرکت تاریخی بیعتشان را با آرمانهای اسلام و انقلاب در تصویری زیبا جاودانه کردند. راستی بین خودمان بماند! رسم زیبای قدرشناسی دختر که آغاز شد هرسال چشمهای پدر به در بود و دلتنگ عطر گلهای مهربانی و عاشقی او.
گروه زندگی_هانیه ناصری:زنگ در به صدا درآمد. نیم ساعت پیش بود که دختر یکی یکدانه خانه تماس گرفت و گفت در راه است. با این حساب مادر شک نداشت خود اوست. مثل همیشه از شوق دیدار نوه کوچولو دست و پایش را گم کرده بود. البته شوق ماجرایی هم که در راه بود حالش را چند برابر بهتر کرده بود.
* فرصتی برای بوسیدن دست های پدر
از آن روزهایی که مرد خانهاش آفتابنزده از خانه بیرون میرفت و خودش با عشق لقمهای نان و عسل برایش میگرفت و آن را در کیسه میپیچید، از آن روزهایی که لباسهایش را اتو میکرد و کفشهای مشکی مردانهاش را با تمام عشق واکس میزد، از همان روزهایی که چشمانتظار شنیدن صدایش از پشت تلفن و دیدن رویش بعد از مأموریتهای گاهگاه مینشست، از همان روزها که تمام ابهتش را در لباس نظامی به نظاره مینشست و به مردانگی و غیرتش افتخار میکرد، از تمام آن روزها منتظر بود فرصتی پیش بیاید تا تمام قدردانی اش را نثار وجود یگانه مرد زندگیاش کند و حالا دختر واسطهای شده تا او حرفهای سالهای سال را در نگاه و لبخندش بیاورد و همراه با همه اعضای خانواده،دستان پرمهر و زحمتکش پدر را ببوسد.
*یک پیشنهاد خوب از داماد خانواده
پیشنهاد داماد خانواده بود. اینکه چرا تا امروز به فکر اهل خانه نرسیده بود و کنار همه قدرشناسی ها و افتخار کردنها به ساحت مقدس پدر و لباس پر ابهت نظامیاش حواس کسی به این یکقلم نبود، جای بسی تعجب است! اما تلنگر داماد خانواده بهعنوان یک عضو جدید قابل تحسین بود. شاید نقل همین حرف و مثل باشد که هر چیز که پیش چشممان است آن را نمیبینیم. چه روزها و شبهایی که دورهمی خانوادگی با خاطرات شیرین پدر از نقلونبات هم شیرینتر میشد و اهل خانهای که جز روزهای تلخ و شیرین انقلاب را ندیده بودند با کلام پدر صفحات تاریخ را یکبهیک ورق میزدند و حالا یک دستهگل بهانه تکرار تمام آن روزها بود.
*بهانه ای به قدر چند شاخه گل
هیچوقت آنقدر خوشحال او را ندیده بودند. چینوچروکهای گونهها و پیشانیاش صاف شده و لپهایش از زیر ریشهای سفید گل انداخته بود. انگار دهها سال جوان شده باشد، لبخند نصفه و نیمهاش همراه با برق چشمهای میشی رنگ او، غرور سالیان سالش را زیر سوال برده بود. اصلاً باورکردنی نبود که یک دستهگل به کوچکی چند شاخه رز سفید و قرمز آنقدر خوشحالش کند! اما با آنکه فکرش را هم نمیشد کرد، همین چند شاخه گل سفره دلش را باز کرد و تمام خاطرات را پیش چشمش به تصویر کشید.
*همه گفتنی ها را در یک کلام گفت
خبردار ایستاده بود و گلها را هر از چندگاهی به سمت صورتش می برد و یواشکی عطرشان را به مشام می کشید. نه از غرور و تکبر که از غرور پدرانه ای که می خواست شادی و شعف از قدرشناسی و دست بوسی اش را پنهان کند. و آخر سر هم کاری کرد کارستان! دسته گل را به طرف خانم خانه گرفت. بانوی مهربان و زحمت کشی که تمام حرفهای گفتنی را در یک جمله نثارش کرد:«در تمام این موفقیت ها خانم عزیز ما هم سهیم هستند.»
*بیعتی به رسم ولایت مداری و ولایت پذیری
روز نوزدهم بهمن روز بیعت نیروی هوایی با رهبر عزیزشان بود. امامی که به فرماندهی او و به رسم ولایت مداری و ولایت پذیری از او، شانه به شانه ایستادند و در یک حرکت تاریخی بیعتشان را با آرمانهای اسلام و انقلاب در تصویری زیبا جاودانه کردند. راستی بین خودمان بماند! رسم زیبای قدرشناسی دختر که آغاز شد هرسال چشمهای پدر به در بود و دلتنگ عطر گلهای مهربانی و عاشقی او و حالا شاخه های رز سفید و قرمز مرد قهرمان، نصیب سنگ مرمری می شود که نام بلند او بر پیکرش حک شده است. در حالی که شاخه های خشکیده از رزهای سفید و قرمز در اتاق تنهای پدر، دلتنگ قهرمان مهربان خانواده هستند رسم دختر تا ابد ادامه خواهد داشت!
پایان پیام/