عنوان انشا: میخواهم در آینده مادر شوم!
اقتصاد ایران: در خیالم از اتاق عمل با دیوارهای آبی، به زنگ انشای کلاس چهارم رفتهام. انشایی که موضوعش این بود: «در آینده میخواهید چه کاره شوید؟»
گروه زندگی؛ آرزو نیای عباسی: وارد اتاق عمل با دیوارهای آبی میشوم. اینبار جراحت، شدیدتر از همیشه است. تنی چاکخورده، که خبر از درگیری شدید میدهد!
دو دستیار ارشد، کنارم نیستند. ناچار میان دو دستیار ناشی قرار میگیرم که از قضا یکیشان مجرم اصلیِ این جنایت فجیع است و صِغر سنیاش، مانعِ تراشیدن هر حکمی در دادگاه علیه او شده است.
جراحی تن خستهی کتاب داستان را آغاز میکنم؛ چسب، قیچی!
یاد کلاس چهارم میافتم و موضوع اولین انشاء: «دوست دارید وقتی بزرگ شدید، چکاره شوید؟»
آن سالها که فرزند کمتر، طعمدهندهی مجاز شیرینی زندگی بود، مادری برایم معنای شغل نداشت و بیلبوردهای سطح شهر به من اینگونه القاء کرده بودند که مادری جبرِ زنانهای است برای بقای نسل و منطق میگوید: «جبر کمتر، زندگی بهتر.»
پس اینگونه آرزو کردم و نوشتم: «دوست دارم وقتی بزرگ شدم، جراحی موفق باشم که نامم همهی قلههای علمی دنیا را فتح کند.»
به اتاق عمل برمیگردم، جراحت بیش از انتظار است و عمیق...
چسب، قیچی!
این دو دستیار ناشی هم ایستادهاند بالای سرم و دائم پچپچ میکنند، انگار نه انگار یکیشان مجرم است و انگار نه انگارتر که، اینجا اتاق عمل است.
باز سوار بر اسب خیال به کلاس چهارم میروم،
انشایی که بسیار مورد استقبال واقع شد و عاملی برای جهتدهی من به سمت تلاش برای قبولی تیزهوشان و جبری برای رفتن به علومتجربی و ترسی از ازدواج و دوری از آن به عنوان متهم اصلی بازماندن از پیشرفتهای علمی و عملی بود.
زخم آخر را هم بخیه میزنم.
دستیارها دست میزنند و میخندند، انگار نه انگار که اینجا...
از اتاق عمل خارج میشوم و به دو دستیار بزرگتر که از مدرسه بازگشتهاند خبر سلامت بیمارشان را میدهم؛
«تمام تلاشم را کردم، الحمدلله بیمارتان به زندگی بازگشت.»
هرچند که هم من میدانم و هم خانوادهی بیمار که این کتاب با این جلدِ پاره و تنِ معلول، دیگر آن کتابِ سابق نمیشود.
یاد آن انشا میافتم و آرزویی که برآورده شد اما نه از طریق قبولی تیزهوشان و نه با رشته تجربی رفتنم.
حالا من یک مادرم، مادری که فرزندانِ بیشتر، شیرینکنندهی مجاز زندگیاش هستند.
مادری که نه تنها با انتخاب شغل مادری، جراح کتاب داستانها و عروسکهای مجروح و زخمی شد، که با این یک تیر، کلی نشان دیگر را هم به هدف نشاند.
مربی مهدِ دختر خردسالم و معلمی برای دختر کلاس چهارمیام، استاد هنرمند نقاشی دخترم و نویسندهی داستانهای شبانه، پرستاری برای تبهای پاییزی خانواده و مشاوری برای مادران کمتجربه، خیاط زانوهای ریشریش شدهی شلوارها و متخصص اطفال خانوادهام. آشپز رستوران صورتی خانهام و خلبان هواپیمای خیال فرزندانم، مهندس خانهسازیهای کودکانه و فارغالتحصیل دانشگاه مادریام...
من مادر شدم و با کسوت مادری، تمام عناوین شغلیِ موضوع انشاء کلاس چهارم را، جامه عمل پوشاندم.
حالا فرزندانم مقابل لبخند رضایتم نشستهاند و با احتیاط، تنِ تازه التیامیافتهی کتاب داستانشان را ورق میزنند درحالیکه، دختر کلاس چهارمیام مشغول نوشتن انشاست...
عنوان انشاء: «دوست دارم در آینده مادر شوم.»
پایان پیام/